زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت سوم

29 دی 1399 توسط زينب صالحي هاردنگي

قسمت سوم

درب منزل همسایه که رسید  چند نفر دیگر هم همزمان با او وارد می شدند

خود صاحبخانه هم دم در بود و حسابی مشغول احوال پرسی با مهمانان 

تا حاج علی را دید به استقبالش امد و او را در آغوش گرفت حاج علی زیارت قبولی گفت و با هم برای ورود به منزل هم قدم شدند

مردم به حاج علی ارادت زیادی داشتند او را مردی مومن و متدین می دانستند 

صاحبخانه به همراه حاج علی وارد خانه شدند 

یک خانه ی سنتی و زیبا

از دالونی سرپوشیده رد شدند و رسیدند به سر در حیاط

حیاطی بزرگ که حوض آب بزرگی در وسطش خودنمایی می کرد که پر بود از سیبهای سرخ و ابدار 

دور تا دور حیاط را درختان گوناگون و گلدانهای گل پر کرده بود 

حاج علی غرق تماشای مناظر بود که  یاد خاطرات و روزهای خوشی که با ماه بانو داشت را زنده می کرد

چرا که او هم حیاطی اینچنینی داشت و کدبانویی که همیشه سرسبزی حیاطش را مدیون او بود ولی یک سالی بود که دیدن چنین منظره ای برایش غریب بود 

آهی از دل کشید …

و حالا وارد خانه شدند 

سالنی بزرگ که سراسر دیوارها را به عشق سید الشهداء امام حسین علیه السلام و شهدای دیگر کربلا (علیهم السلام) با کتیبه ها و پارچه های سبز پوشیده بودند 

همسایه که ختم انعام را برای بازگشت از کربلا گرفته بود آمد و کنار خود حاجی نشست 

قرآن زیبایی که در دست داشت را به او داد 

و بعد از آنکه از جمعیت خواست  سکوت کنند 

با دست به حاج علی اشاره کرد و حاجی هم با صدایی زیبا و محزون شروع به خواندن کرد

بعد از ختم قرآن صاحبخانه از خاطرات کربلایش می گفت و همه ی جمع سراپا گوش بودند برای شنیدن و چهره ها عجیب دیدنی بود از اشک برای مظلوم دشت کربلا 

نوبت شام که رسید

حاج جواد که آن طرف مجلس نشسته بود در حین انداختن سفره خودش را به حاج علی رساند و کنارش نشست و شروع کرد به سخن

-چطوری مومن خدا …

حاج علی تبسمی کرد و تا وقتی خانه ی همسایه بودند با هم شروع کردند به صحبت 

انگار نه انگار که هر روز همدیگر را ملاقات می کنند 

مثل دو نفری که تازه بهم رسیده باشند حسابی حرف ها داشتند با هم 

آن شب حاج جواد از حاج علی خواسته بود تا فردا با هم به خانه ی یکی از دوستانش در روستای کناری بروند حاج علی هر چند حوصله نداشت اما حاج جواد آنقدر اصرار کرد تا بالاخره راضی شد 

شب مثل همیشه به خانه ی سوت و کورش برگشت و بی آنکه چراغ را روشن کند گوشه ای دراز کشید و با همان لباسها خوابید

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 

 2 نظر
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس