هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت اول
الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿٢٨﴾
[بازگشتگان به سوی خدا] کسانی [هستند] که ایمان آوردند و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باشید! دل ها فقط به یاد خدا آرام می گیرد. (۲۸)
بعد از خواندن این آیه ی زیبا اشک چشمانش جاری شده بود
دست روی قلبش گذاشت و دوباره با صدای زیبایش همین آیه را خواند
آری حس می کرد قلبش با خواندن این آیه آرام تر می شود
بعد در حالیکه به آرامی از جایش بلند میشد دست به سینه به حالت ادب و رو به قبله زمزمه کرد
اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْكَ السَّلاَمُ وَ لَكَ السَّلاَمُ وَ إِلَيْكَ يَعُودُ السَّلاَمُ….
چقدر این سلام در دل صبح میان سکوت سنگین خانه حالش را عوض می کرد
بعد از سلام سجاده را جمع کرد و قرآن را بوسید و با هم روی طاقچه گذاشت
نشست و خیره شد به عکس ماه بانو و آهی کشید
ماه بانو یک سالی میشد که از دنیا رفته بود و این دوری هنوز برای حاج علی عادی نشده بود
ایستاد و عکس ماه بانو را از روی دیوار برداشت و کنار خود روی زمین گذاشت
سفره ی کوچک صبحانه را پهن کرد و قاب ماه بانو هم کنار سفره
گویی هنوز هم با هم صبحانه می خوردن
بعد از صبحانه قاب عکس را جلوی صورتش گرفت و اینبار بغض خفته اش شکست و شروع کرد به درد دل …
ماه بانو خوب شد رفتی و این روزهای حاج علی را ندیدی
احساس غربت می کنم در این روستا با اینکه 5 پسر و دو دختر داریم ولی تنهایم
هیچ کدام سراغی از من نمی گیرند
شاید با رفتن تو، من را هم دفن کردند و رفتند!!؟
این غربت و تنهایی آخر مرا می کشد ….
نه همدمی،نه هم صحبتی، نه دید و بازدیدی من ماندم و این خانه ی بی تو
کاش من را هم با خود برده بودی…
مگر قرار ما این نبود که بی هم جایی نرویم …
این یک سال قد یک عمر برایم تمام شد …
همین طور می گفت و اشک می ریخت….
ناگهان صدای در، خلوتش را بهم زد ….
✍منتظر قسمت های بعد باشید….