قسمت دوم عید کودکی هایم
قسمت دوم
#به_قلم_خودم
#من_و_عید_و_خاطرات_کودکی
کوچه ای که خانه ی ننه جان انجا بود با همه جا فرق داشت
درب چوبی خانه اش و کوچه ی همیشه تمیز و اب جارو شده اش و ان بوی خاک نم دار نوید تازگی و عید داشت
من و ابوالفضل تمام مسیر را مسابقه می دادیم وقتی به درب همیشه باز ننه جان می رسیدیم با صدا و جیغ خبرش می کردیم که ننه جان ما امدیم
او هم قربان صدقه مان می رفت و با اغوش باز و دستان مهربانش پذیرای ما بود
سبک چیدمان سفره هفت سین ننه جان با همه فرق داشت اصلا محدودیتی برای خود قائل نبود علاوه بر سین های معمول هر جا سین کم می اورد سیخ، ساعت، سینی، سماور هم جزو هفت سینش می شد
شاید خیلی ها مسخره می کردند اما ننه جان معتقد بود ادم باید از هر چه دارد استفاده کند و دنبال تکلف نباشد
خلاصه دور هفت سین می نشستیم و ننه جان از ما پذیرایی می کرد اخر دست هم قران قدیمی و رنگ و رو رفته اش را با دستان لرزانش باز می کرد و از پولهای متبرک شده با قران به ما عیدی می داد
این اولین عیدی ما می شد و الحق ننه جان دستش برای ما خوب بود و تا اخر عید کلی عیدی جمع می کردیم
بعد از عیدی تا بزرگترها با هم گپی بزنند می امدیم داخل حیاط و از باغچه ی نقلی ننه جان که ان روزها درختانش سبز میشد و شکوفه های سفید و کوچکش خودنمایی می کرد بازی می کردیم
ما اغلب اولین مهمانان عید ننه جان بودیم و بعد از ما خانه ی ننه جان انقدر شلوغ می شد و رفت و امدها ادامه داشت که جایی برای ما نبود