مصلحت دوست قسمت 15
یک روز حال محمدعلی خیلی بد شد خانه هم پر بود از مهمانهایی که برای دیدنش امده بودند
دکتر اوردند بالای سرش بعد از بررسی دکتر به مادرش گفت : پسرت درد پا ندارد که بی تابی می کند به او مواد برسانید
این حرف دکتر مثل پتکی بر سر عمه خانم نشست چقدر گریه کرد و محمدعلی را ناسزا گفت
همه شنیده بودند و این حرف را به گوش پدر ریحانه رساندند شب عمه خواست خودش بگوید که پدر ریحانه همه چیز را می دانست
برای او همان روز تصادف مساله ی محمدعلی تمام شده بود
انگار همه دست به دست هم داده بودند تا محمدعلی را بیچاره کنند
عمه خانم هر چه کرد که پدر ریحانه در این وضع همه چیز را بهم نزند حریف نشد محمدعلی خود زنگ زد اما هیچکس حاضر نشد حرفش را بشنود
ان شب بیش از همیشه دردهایش زیاد شده بود انقدر که حتی تزریق بیهوشی هم برایش کارساز نبود
انقدر گریه زاری کرد تا بالاخره اخر شب خوابید
پدر ریحانه هیچگونه راضی نشد تا ان دو با هم ازدواج کنند تمام هدیه ها و انگشتر نشان را برگرداند
وقتی هدیه ها برگشت امید محمدعلی هم به نا امیدی تبدیل شد
شش ماه گذشت و حال محمدعلی از نظر روحی که نه ولی جسمی کمی رو به بهبود می رفت
منتظر قسمتهای بعدی باشید…