حلزون باشیم
امروز که سبزی ها را پاک می کردم میان انها یک حلزون کوچک بود ارام از قصر کوچکش بیرون زده بود و میان سبزی های ما مثل ملکه ای خرامان خرامان قدم می زد
چند دقیقه ای با نگاهم دنبالش کردم و او همچنان مسیر خودش را ارام ارام ادامه میداد
پیش خودم گفتم:این موجود کوچک چه درسی دارد برای زندگی من؟
سبزی ها تمام شده بود و حلزون روی همان برگ کوچکش به خانه برگشته بود
او را میان باغچه رها کردم و خود برگشتم
در اینترنت گشتی زدم و در موردش مطالبی که بود خواندم
میان جستجوها فیلمی بود که یک نفر تیغه ی تیزی بر سر راه حلزونی گذاشته بود حلزون ارام ارام جلو رفت و رسید به تیغه و به صورت شگفتی بدون انکه ذره ای اسیب ببیند ان را رد کرد به همان ارامی
چقدر خوب است مثل حلزون باشیم میان همه غم ها و مصیبات دنیا میان این همه شلوغی و نابسامانی قلبی ارام داشته باشیم که برای خدا بتپد
اگر با صبر و حوصله و ارامش به دور از تنش اطراف ، فقط به راهمان ادامه دهیم و به مقصد بیاندیشیم حتی سخت ترین مانع را هم رد می کنیم و با کمترین اسیب به مقصد می رسیم
واین نمی شود مگر با قلبی که با یاد خدا ارام شده باشد…
حرکت حلزون را مرور کردم و پیش خودم گفتم : براستی ما چقدر مثل حلزون هستیم؟!