مصلحت دوست قسمت اخر
نگاه حسرت باری به خانه انداخت و راه افتاد
تا شب در کوچه ها با پای پیاده و موتوری که روشن نمی شد به راه خود ادامه می داد
حسابی خسته و کلافه اما تا نصفه های شب کارش همین بود در راه همه ی حواسش به ریحانه بود و انتقامی که هم از خود می گرفت هم از او
بالاخره اخر شب پلیس بخاطر پرسه زدنهای مشکوک جلویش را گرفت و اتفاقا مواد را که در جیب شلوار مخفی کرده بود هم پیدا کرده او را با خود بردند
محمدعلی که نقشه ی حساب شده اش را موفق می دید با خوشحالی به همه ی سوالات جواب داد و به زندان رفت
صبح زود که پدرش برای ملاقات با او به زندان رفت خواست برای ازادی او کاری کند اما محمدعلی گریه افتاد و گفت: من در خانه ی خودم هم جایم نبود همه ی شما مرا نابود کردید حالا هم بروید و خوشحال باشید که دیگر جلوی چشم شما نیستم که عذابتان دهم بعد هم سرش را پایین انداخت و در حالیکه اشک از صورتش جاری بود به ارامی گفت: شاید اینجا فکر ریحانه را هم از سرم بیاندازد
پدرش گریان و بی تاب بدون هیچ حرفی رفت و محمدعلی را تنها گذاشت
محمدعلی هنوز در زندان به سر می برد و ریحانه چون اعتقادات قوی ای داشت و صبوری بیشتر با این مساله به سختی ولی به هر حال کنار امد یا وانمود می کند که کنار امده و فعلا مشغول ادامه تحصیل است
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند وفرمودند: وای بر اولاد آخر الزمان از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ فرمودند:
خیر ،از دست پدران مؤمن آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را منع می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند.( نورى طبرسى، میرزاحسین، مستدرک الوسایل ، ج 2 ص 625; جواهر الحکم ، ص139)
پایان این داستان غم انگیز ….?