زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

مصلحت دوست قسمت اخر

22 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

نگاه حسرت باری به خانه انداخت و راه افتاد

تا شب در کوچه ها با پای پیاده و موتوری که روشن نمی شد به راه خود ادامه می داد 

حسابی خسته و کلافه اما تا نصفه های شب کارش همین بود در راه همه ی حواسش به ریحانه بود و انتقامی که هم از خود می گرفت هم از او 

بالاخره اخر شب پلیس بخاطر پرسه زدنهای مشکوک جلویش را گرفت و اتفاقا مواد را که در جیب شلوار مخفی کرده بود هم پیدا کرده او را با خود بردند

محمدعلی که نقشه ی حساب شده اش را موفق می دید با خوشحالی به همه ی سوالات جواب داد و به زندان رفت

صبح زود که پدرش برای ملاقات با او به زندان رفت خواست برای ازادی او کاری کند اما محمدعلی گریه افتاد و گفت: من در خانه ی خودم هم جایم نبود همه ی شما مرا نابود کردید حالا هم بروید و خوشحال باشید که دیگر جلوی چشم شما نیستم که عذابتان دهم بعد هم سرش را پایین انداخت و در حالیکه اشک از صورتش جاری بود به ارامی گفت: شاید اینجا فکر ریحانه را هم از سرم بیاندازد

پدرش گریان و بی تاب بدون هیچ حرفی رفت و محمدعلی را تنها گذاشت  

محمدعلی هنوز در زندان به سر می برد و ریحانه چون اعتقادات قوی ای داشت و صبوری بیشتر با این مساله به سختی ولی به هر حال کنار امد یا وانمود می کند که کنار امده و فعلا مشغول ادامه تحصیل است

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند وفرمودند: وای بر اولاد آخر الزمان از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ فرمودند:

خیر ،از دست پدران مؤمن آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را منع می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند.( نورى طبرسى، میرزاحسین، مستدرک الوسایل ، ج 2 ص 625; جواهر الحکم ، ص139)

پایان این داستان غم انگیز ….?

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت 18

20 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

دایی جواد بالاخره فهمید ان شماره از ریحانه بوده و محمدعلی درست می گوید همین را به پدر ریحانه گفت: و او هم با عصبانیت گوشی ریحانه را مصادره کرد و هر راه ارتباطی دیگری که محمدعلی بتواند ارتباط بگیرد را هم قطع کرد 

محمدعلی چندباری سعی کرد اما هیچ اطلاعی از ریحانه نداشت 

کم کم فکر کرد او هم مثل بقیه تنهایش گذاشته

ریحانه اما هر چه کرد هیچ کاری از دستش بر نیامد و از شدت ناراحتی یک هفته در بستر بیماری افتاد و هیچکس نفهمید او برای چه اینقدر حالش بد شد

محمدعلی نا امید از همه جا کار خوبش را رها کرد  تمام انگیزه های زندگی را ازدست داد و خانه نشین شد 

در خانه هم انقدر تحقیر شد و از این و ان حرف شنید که زد به خیابان 

و تا شب تمام خیابانها را با پای پیاده گز کرد 

شب که به خانه برگشت باز همه ی حرفها شروع شد و او هم که تمام حوصله اش لبریز شده بود دوباره زد بیرون 

رفت پیش ان رفیق مواد فروشش که البته خیلی وقت بود به او مراجعه نکرده بود 

از او خواست مقداری مواد به او دهد، تقریبا یک کیلویی خرید و برگشت خانه و  موتور خاک خورده اش را که یک سالی گوشه ی حیاط افتاده بود را با خود برد 

 

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید….

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت 17

18 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

محمدعلی با حرفهای ان شب ریحانه جان تازه ای گرفت کارش را جدی تر دنبال می کرد و همچنین اخلاقش در خانه هم خیلی عوض شده بود

در یکی از کمپ های ترک اعتیاد هم ثبت نام کرده بود و جدی جدی داشت خود را برای بازگشت تمام انچه از دست داده بود اماده می کرد 

همه چیز خوب پیش می رفت و همچنان ریحانه و محمدعلی با هم در ارتباط بودند 

محمدعلی در این مدت چندبار دیگر با دایی خود صحبت کرد ولی نتیجه ای نداشت 

پدر و مادر محمدعلی هم دیگر کنار کشیده بودند و دائم به محمدعلی می گفتند از فکر ریحانه بیرون بیا 

دایی های دیگر هم با محمدعلی صحبت کردند اما محمدعلی معتقد بود می تواند همه چیز را درست کند او مصمم و با اراده داشت این مسیر پر پیچ و خم را می گذراند

شش ماهی گذشت اما نظر دایی هیچ تغییری پیدا نشد محمدعلی که دیگر خود را پاک پاک یافته بود چندباری حضوری دایی را دید اما حرفهایش در او اثزی نداشت 

ریحانه هم این مدت نتوانسته بود محمدعلی را انطور که باید برای دل کندن اماده کند 

کم کم محمدعلی خانه ی همه ی اقوام رفت و هر کس را می شناخت واسطه قرار می داد اما فایده ای نداشت 

اخرین فرد یکی از دایی ها بود به نام جواد هر چه محمدعلی با او حرف زد فایده نداشت و حرف او این بود که تو باید دنبال یک زندگی دیگر بروی 

محمدعلی می دانست که ریحانه بدون اجازه ی پدر و مادر به او زنگ می زند ولی در ان جلسه برای اثبات انکه ریحانه هم او را دوست دارد اعتراف کرد که هنوز با هم در ارتباط هستند 

دایی جواد هم از دست ریحانه عصبانی شد و با خشم امد خانه ی انها

ریحانه اغلب گوشیش را روی حالت سکوت قرار می داد دایی جواد بعد از نشستن از ریحانه خواست گوشیش را بیاورد و ریحانه هم گوشیش را کنار دست دایی گذاشته رفت چای بریزد 

دایی جواد گوشیش را در اورد و به شماره ای که محدعلی داده بود زنگ زد اما گوشی ریحانه صدایی نداشت و از انجا که بر عکس هم گذاشته شده بود نوری نداشت

خلاصه دایی جواد که خیالش راحت شد از انجا رفت 

ریحانه اما متوجه شد و شب ان را با محمدعلی در میالن گذاشت و او هم راست قضیه را گفت

ریحانه هم با جدیت از محمدعلی خواست دیگر به او زنگ نزند و اخر دعوای شدید بین انها بوجود امد 

محمدعلی توقع چنین برخوردی از ریحانه نداشت و چند روز هر چه زنگ زد دیگر ریحانه جواب نداد 

چندباری ریحانه در پیامهای مختلف از او خواست به دنبال یک زندگی و عشق دیگری برود 

اما محمدعلی …

منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت 16

17 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

حالا محمدعلی کمی روبراه شده بود انقدری که دیگر بدون ویلچر و عصا هم می توانست راه برود 
یکی از دوستان نزدیکش برایش یک شغل خوب پیدا کرد 
او هم یکی دو ماه رفت  وقتی دوباره وضع مالیش کمی بهتر شد با ریحانه تماس گرفت و خواست به حرف پدرش گوش ندهد و با او بماند 

حتی به او گفت بیا فرار کنیم و از اینجا برویم آنقدر دور که دست کسی به ما نرسد 

صدای محمدعلی اشفته و سردر گم بود انگار دنبال راه نجاتی بود تا همه چیز را مثل قبل کند

ریحانه فقط سعی کرد او را ارام کند و نگذارد افکار پریشان روح او را ازار دهد 

ریحانه بارها با پدر صحبت کرد و خواست تا فرصتی به محمدعلی بدهند اما پدر حرف حرف خودش بود

بار اخر ریحانه از کوره در رفت با صدای بلند فریاد زد من خسته شدم از پدری که یک روز به زور مرا مجبور می کند به وصلت و امروز مجبور به جدایی 

چرا فکر می کنید من بازیچه ی دست شما هستم چرا یکبار حق ندارم برای خودم و زندگیم تصمیم بگیرم

حرفهای ریحانه چون پتکی بر سر پدر بود اما پدر مثل کسی بود که حرفهای دخترش را نمی شنید 

ریحانه خسته بود اما کاری از دستش بر نمی امد ان شب با خدای خود راز و نیاز کرد و همه چیز را به او سپرد و از خداوند خواست اگر مصلحت است ما را به هم برسان وگرنه این مهر را از دل هر دوی ما بیرون ببر

ریحانه ان شب خیلی گریه کرد و با خود عهد کرد کاری کند محمدعلی هم از او دل بکند 

اتفاقا محمدعلی همان شب به او زنگ زد و ریحانه فقط و فقط سعی می کرد حرفهایی بزند تا محمدعلی برای اینده اش بهتر تصمیم بگیرد

محمدعلی تمام حرفهای ریحانه را اینطور برداشت می کرد که او هم محمدعلی را دوست دارد و می خواهد بهم برسند

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت 15

15 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

یک روز حال محمدعلی خیلی بد شد خانه هم پر بود از مهمانهایی که برای دیدنش امده بودند 

دکتر اوردند بالای سرش بعد از بررسی دکتر به مادرش گفت : پسرت درد پا ندارد که بی تابی می کند به او مواد برسانید 

این حرف دکتر مثل پتکی بر سر عمه خانم نشست چقدر گریه کرد و محمدعلی را ناسزا گفت 

همه شنیده بودند و این حرف را به گوش پدر ریحانه رساندند شب عمه خواست خودش بگوید که پدر ریحانه همه چیز را می دانست 

برای او همان روز تصادف مساله ی محمدعلی تمام شده بود 

انگار همه دست به دست هم داده بودند تا محمدعلی را بیچاره کنند 

عمه خانم هر چه کرد که پدر ریحانه در این وضع همه چیز را بهم نزند حریف نشد محمدعلی خود زنگ زد اما هیچکس حاضر نشد حرفش را بشنود 

ان شب بیش از همیشه دردهایش زیاد شده بود انقدر که حتی تزریق بیهوشی هم برایش کارساز نبود 

انقدر گریه زاری کرد تا بالاخره اخر شب خوابید 

پدر ریحانه هیچگونه راضی نشد تا ان دو با هم ازدواج کنند تمام هدیه ها و انگشتر نشان را برگرداند  

وقتی هدیه ها برگشت امید محمدعلی هم به نا امیدی تبدیل شد 

شش ماه گذشت و حال محمدعلی از نظر روحی که نه ولی جسمی کمی رو به بهبود می رفت

منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس