زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

مصلحت دوست قسمت 16

17 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

حالا محمدعلی کمی روبراه شده بود انقدری که دیگر بدون ویلچر و عصا هم می توانست راه برود 
یکی از دوستان نزدیکش برایش یک شغل خوب پیدا کرد 
او هم یکی دو ماه رفت  وقتی دوباره وضع مالیش کمی بهتر شد با ریحانه تماس گرفت و خواست به حرف پدرش گوش ندهد و با او بماند 

حتی به او گفت بیا فرار کنیم و از اینجا برویم آنقدر دور که دست کسی به ما نرسد 

صدای محمدعلی اشفته و سردر گم بود انگار دنبال راه نجاتی بود تا همه چیز را مثل قبل کند

ریحانه فقط سعی کرد او را ارام کند و نگذارد افکار پریشان روح او را ازار دهد 

ریحانه بارها با پدر صحبت کرد و خواست تا فرصتی به محمدعلی بدهند اما پدر حرف حرف خودش بود

بار اخر ریحانه از کوره در رفت با صدای بلند فریاد زد من خسته شدم از پدری که یک روز به زور مرا مجبور می کند به وصلت و امروز مجبور به جدایی 

چرا فکر می کنید من بازیچه ی دست شما هستم چرا یکبار حق ندارم برای خودم و زندگیم تصمیم بگیرم

حرفهای ریحانه چون پتکی بر سر پدر بود اما پدر مثل کسی بود که حرفهای دخترش را نمی شنید 

ریحانه خسته بود اما کاری از دستش بر نمی امد ان شب با خدای خود راز و نیاز کرد و همه چیز را به او سپرد و از خداوند خواست اگر مصلحت است ما را به هم برسان وگرنه این مهر را از دل هر دوی ما بیرون ببر

ریحانه ان شب خیلی گریه کرد و با خود عهد کرد کاری کند محمدعلی هم از او دل بکند 

اتفاقا محمدعلی همان شب به او زنگ زد و ریحانه فقط و فقط سعی می کرد حرفهایی بزند تا محمدعلی برای اینده اش بهتر تصمیم بگیرد

محمدعلی تمام حرفهای ریحانه را اینطور برداشت می کرد که او هم محمدعلی را دوست دارد و می خواهد بهم برسند

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

zendegi
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: به قلم خودم ریحانه و محمد علی مصلحت دوست قسمت 16

موضوعات: بدون موضوع, دومین داستان دنباله دار لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس