زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

مصلحت دوست قسمت 14

14 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

محمد علی چند ساعتی را برای عمل بیهوش بود بعد از هوشیاری فقط و فقط ریحانه را صدا می زد و ریحانه هم بی قرار تر از او 

انگار دوباره همه چیز تازه بود مهر دوباره بی قراری ها و دلتنگی ها و باز تلفن زدنها

اما این اول ماجرا بود محمدعلی باز هم نیاز به عمل داشت تا سه بار پای او را عمل کردند و اخر بار دیگر برای او پولی نمانده بود 

تمام پولهایی که برای ساخت خانه این مدت جمع کرده بود را به همراه بعضی وسایل کارش که البته ارزان هم نبودند را برای عمل داد و حالا او شده بود نان خور پدرش و از قبل هم بیچاره تر 

کم کم فکر ریحانه و نرسیدن به او داشت دیوانه اش می کرد گاهی شبها با کابوس بیدار می شد و گاه انقدر بد خلق می شد که کسی جرات نزدیک شدن به او را نداشت 

بعد از عمل اخر به دستور پزشک تا 6 ماه حق ایستادن روی پاهایش را نداشت این مدت یا با ویلچر این طرف ان طرف می رفت یا برای کارهای مثل حمام و… نیازمند مردان فامیل بود گاهی برادران گاهی عموها و دایی ها 

کم کم بی پولی و حال بد محمدعلی به گوش پدر ریحانه رسید 

و کم کم پدر ریحانه او را از حرف زدن با محمدعلی منع می کرد 

ولی ریحانه که می دانست محمدعلی در وضعی نیست که به تنهایی این همه بار غم را تحمل کند به دور از چشم بقیه به او زنگ می زد و از حالش جویا می شد 

شنیدن صدای ریحانه و درددل با او تنها مسکن غم های ان روزهای محمدعلی بود 

غم هایی که کم کم داشت کمرش را می شکست

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت 14

14 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

محمد علی چند ساعتی را برای عمل بیهوش بود بعد از هوشیاری فقط و فقط ریحانه را صدا می زد و ریحانه هم بی قرار تر از او 

انگار دوباره همه چیز تازه بود مهر دوباره بی قراری ها و دلتنگی ها و باز تلفن زدنها

اما این اول ماجرا بود محمدعلی باز هم نیاز به عمل داشت تا سه بار پای او را عمل کردند و اخر بار دیگر برای او پولی نمانده بود 

تمام پولهایی که برای ساخت خانه این مدت جمع کرده بود را به همراه بعضی وسایل کارش که البته ارزان هم نبودند را برای عمل داد و حالا او شده بود نان خور پدرش و از قبل هم بیچاره تر 

کم کم فکر ریحانه و نرسیدن به او داشت دیوانه اش می کرد گاهی شبها با کابوس بیدار می شد و گاه انقدر بد خلق می شد که کسی جرات نزدیک شدن به او را نداشت 

بعد از عمل اخر به دستور پزشک تا 6 ماه حق ایستادن روی پاهایش را نداشت این مدت یا با ویلچر این طرف ان طرف می رفت یا برای کارهای مثل حمام و… نیازمند مردان فامیل بود گاهی برادران گاهی عموها و دایی ها 

کم کم بی پولی و حال بد محمدعلی به گوش پدر ریحانه رسید 

و کم کم پدر ریحانه او را از حرف زدن با محمدعلی منع می کرد 

ولی ریحانه که می دانست محمدعلی در وضعی نیست که به تنهایی این همه بار غم را تحمل کند به دور از چشم بقیه به او زنگ می زد و از حالش جویا می شد 

شنیدن صدای ریحانه و درددل با او تنها مسکن غم های ان روزهای محمدعلی بود 

غم هایی که کم کم داشت کمرش را می شکست

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت 13

09 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

حال روحی محمدعلی اصلا خوب نبود عمه خانم زنگ زد به ریحانه و از او خواست هر طور می شود او را به زندگی امیدوار کند 

ریحانه هم همین کار را انجام داد و محمدعلی با شنیدن صدای او بهتر و ارام تر می شد 

کم کم با بالارفتن روحیه اش او برای عمل اماده تر می شد باز راهکار معنوی ریحانه او را به زندگی مشتاق تر می کرد 

قبل از عمل با هم یس و واقعه خواندند و محمدعلی با خواندن ان ایات قلبش ارامتر می شد 

ریحانه کتاب شعری از دیوان حافظ داشت و او را به عمه داد تا قبل از عمل به دست محمدعلی برسانند وقتی محمدعلی در ان لحظات قبل از عمل کتاب را دید خیلی خوشحال شد مخصوصا شعری که ریحانه در اول کتاب با خط خود نوشته بود 

برای فهم بهار 

نهال بودن شرط نیست

درخت باش 

تا شکوه بهار را دریابی

و شکوفه ببارانی 

بگذار شانه هایت

پناهگاه پرستوها باشد 

در این فصل خزان

درخت باش

و تا بهار بمان ….

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت 12

06 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

جریان از این قرار بود که محمدعلی و دوستش سوار بر موتور از سرکار برمی گشتند به خانه که در میانه ی راه موتور با یک ماشین تصادف می کند

دوست محمدعلی را درحالیکه بیهوش بوده به بیمارستان می رسانند 
و بعد از یک شبانه روز که به هوش می اید و سراغ دوستش را می گیرد همه تازه می فهمند این دو با هم بودند در این مدت خانواده ی محمدعلی حسابی دنبال او می گردند ولی او را پیدا نمی کنند و حالا با حرفهای دوستش هم خوشحال و هم ناراحت شده بودند 

بهرحال می روند و اطراف محل حادثه را می گردند و او را در کانال اب می یابند 

و او این مدت را بی جان و بی رمق انجا افتاده بوده 

وقتی او را می رسانند بیمارستان و تحت معاینات قرار می گیرد می فهمند پایش شکسته و شاید چندماهی از جایش نتواند بلند شود 

همه به دیدن محمدعلی می روند و پدر و مادر ریحانه هم همینطور محمدعلی سراغ ریحانه را که می گیرد دایی عصبانی انجا را ترک می کند بی هیچ حرفی

محمدعلی بی تاب می شود و دردهایش بیشتر 

اخر دست یکی از برادرانش به خانه ی دایی زنگ می زند و سعی می کند تلفنی ریحانه و محمدعلی صحبت کنند تا محمد علی ارام شود 

با این حال اوضاع روحی محمدعلی و وضع جسمانی او دست به دست هم می دهند تا هر لحظه حالش بدتر شود

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 نظر دهید »

مصلحت دوست قسمت یازدهم

04 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

محمدعلی بعد از ان ماجرا بسیار خسته و پژمرده شد انقدر در خود و افکارش فرو رفت که تنها راه ارامش را برگشت به سمت مواد دید 

با ریحانه هم خوب نبود دائم حرفها و عقایدش را مسخره می کرد و کارهای پدرش را همچون پتکی بر سر او می کوبید 

انگار بیش از پیش عوض شده بود دیگر کمتر با ریحانه تماس می گرفت و از ناراحتی کار و بارش هم داشت از دست میداد 

دو هفته از این ماجرا گذشته بود و ریحانه هم وضعی بهتر نداشت ولی ایمان درونیش او را به سمت نماز و قران می برد انقدر که ارامش پیدا می کرد و اخلاق محمدعلی و پدر برایش قابل تحمل میشد 

دیگر با محمدعلی هم درددل نمی کرد و تنها راز دلش را برای خدایش می گفت و شبها در تاریکی شب با گریه بود که خوابش میبرد

یک روز تلفن خانه زنگ زد بله عمه خانم بود هراسان و بی تاب و و از تصادف محمد علی خبر میداد وفعلا در بیمارستان بستری بود 

ریحانه با همه ی دلخوری هایش وقت شنیدن بی تاب شد و خواست اماده شوند و به دیدنش بروند 

پدر و مادرش هم اماده شدند و راه افتادند و ریحانه هم 

اما وقت بیرون رفتن ناگهان پدر با حالت تندی ریحانه را نهیب زد که باید برگردد و خودشان تنها رفتند 

ریحانه دل شکسته تر از قبل روی پله ها مات و گریان نشسته بود شاید یک ساعتی می شد و جز گریه کاری از دستش بر نمی امد

منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس