زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

مصلحت دوست قسمت نهم

01 اردیبهشت 1400 توسط زينب صالحي هاردنگي

همه مطمئن بودند نشان کرده ی محمدعلی برای عید می اید خانه ی انها برای همین خواهر برادرها هم حسابی خانه تکانی کردند و هم هدیه گرفتند

محمدعلی هم خیلی چیزها گرفته بود یک گوشی موبایل و سیم کارت، چندین لباس زیباان هم شیک و امروزی، روسری های متناسب با لباسها هم دیدنی بودند،  و یک جفت کفش زنانه ی زیبا 

انها را کادو گرفت و با گلهای بسیار زیبای رز مخمل تزیین کرد 

کادوها واقعا زیبا بودند انقدر که ادم هوس می کرد یکی را باز کند

عید شد و همگی به عنوان عید دیدنی راه افتادند بدون اطلاع رفتند که دایی هم نگوید محمدعلی نیاید

وسط راه موبایل عمه زنگ خورد گوشی را که برداشت دایی بود عید را تبریک گفت و تایید کرد همه بیایید غیر از محمدعلی 

اینبار محمدعلی گریه افتاد حتی خودش زنگ زد به دایی و التماس کرد اما حرف او یکی بود و اجازه نداد

حالا محمدعلی در ماشین نشست و بقیه رفتند و چون محمدعلی نیامد انها هم دل و دماغ نشستن نداشتند و زود برگشتند

حالا نوبت پدر و مادر ریحانه بود اماده شدند و رفتند عید دیدنی ان هم بدون ریحانه 

محمدعلی باز هم این رفتار را توقع نداشت بعداز رفتن انها تمام کادوها را اتش زد 

چندماهی گذشت و کم کم حرف و حدیثهایی به گوش ریحانه می رسید می گفتند محمدعلی مواد مصرف می کند اما هر بار قاصدی این خبر را می اورد و دایی از عمه سوال می پرسید او تکذیب می کرد و می گفت: پسرم سالم است و بدخواهان این حرفها را می زنند

محمدعلی و ریحانه هنوز فقط و فقط تلفنی با هم حرف می زدند اگرچه بیشتر محمدعلی تا ریحانه 

یکبار ریحانه سکوت را شکست و از او پرسید: راست می گویند که تو معتاد شدی ؟

اوایل زیربار این حرفها نمی رفت اما مدتی بعد اعتراف کرد و از سختی هایش گفت از اینکه کاش هیچوقت ریحانه را ندیده بود تا اینطور دلش گرفتار نشود 

هر دو خسته بودند و دل تنگ ولی هر دو اسیر سخت گیری پدر ریحانه بودند 

ریحانه با محمدعلی برای اولین بار خیلی حرف زد و از او خواست ترک کند 

محمدعلی که برای اولین بار حرف زدن قاطع ریحانه را شنیده بود از خوشحالی داشت دیوانه می شد قول داد ترک کند تا هیچوقت ناراحتی ریحانه را نبیند 

از ان روز انها با یکدیگر صمیمی تر شدند انگار تازه همدیگر را پیدا کرده بودند 

ریحانه غم ها و ناراحتی هایش را برای محمدعلی می گفت و محمدعلی هم همینطور 

کم کم با هم نماز شب می خواندند ان هم سر ساعت خاصی

با هم برای رسیدن به هم روزه می گرفتند

شبهای قدر را با هم اعمال انجام دادند و کم کم محمدعلی که اصلا با این چیزها غریبه بود وارد دنیای جدیدی می شد و ریحانه و حرفهایش را بسیار عمل می کرد و همین هم باعث می شد تا راحت تر ترک کند 

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

zendegi
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به قلم خودم تنهایی و خستگی سختگیریها شروعی جدید محمدعلی ریحانه

موضوعات: بدون موضوع, دومین داستان دنباله دار لینک ثابت

نظر از: اله صوفی [بازدید کننده]
اله صوفی
5 stars

سلام
چه جالب !

1400/02/01 @ 09:57


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس