مصلحت دوست قسمت دهم
یکبار محمدعلی با روحانی محل صحبت کرد و اوضاع خود را شرح داد
او هم قبول کرد برای صحبت با پدر ریحانه اقدام کند
قبل از امدن حسابی در مورد پدر ریحانه تحقیق کرد و فهمید او مرد متدینی است و از این لحاظ خوشحال شد چرا که او را منطقی تصور می کرد وبرای همین با خاطری مطمئن وارد میدان شد
قبل از رفتن با پدر ریحانه تماس گرفت و هماهنگ کرد و یک تابستان داغ وارد خانه ی انها شد پدر ریحانه از پنجره سرش را بیرون اورد و از او خواست بالا بیاید
وارد اتاق شد و منتظر پدر ریحانه و در حالیکه پنکه پرده های سفید رنگ اتاق را تکان میداد و هوای خنکی به صورتش می خورد با خود مرور می کرد که چطور شروع کند و چه بگوید
در همین افکار بود که پدر ریحانه با دو بشقاب هندوانه ی خنک و سرخ و ابدار وارد اتاق شد
با هم به صحبت نشستند حاج اقا از ازدواج خودش گفت از اینکه او خیلی جاها برای خواستگاری رفته و بالاخره با یک مورد خوب هم ازدواج کرده ولی خیلی از مواردی که برای خواستگاری می رفته دختران سن بالایی بودند که بخاطر سخت گیری پدرانشان ازدواج نکرده بودند
بعد از شادابی دختران گفت از اینکه انان همچون گلهای تازه ای هستند که اگر از فصل چیدن انها رد شود نصیب باد خزان می شوند یا پرپر شده در زیر پای عابران لگدمال می شوند
دو ساعتی حاج اقا حرف زد و فقط و فقط پدر ریحانه گوش داد
حرفهایش که تمام شد پدر ریحانه از او خواست گلویی تازه کند و از هندوانه میل کند حاج اقا دست برد تا چنگال را بردارد و در عین حال منتظر جواب پدر ریحانه اما او هیچ نگفت و فقط سکوت کرد
حاج اقا که دید او صحبت نمی کند برخواست برود بی انکه به هندوانه حتی دست زده باشد پدر ریحانه هم برخواست و اصرار که چرا نخوردید ؟
و حاج اقا جواب داد: من برای اینده ی دختری نگرانم که پدرش اصلا حرف گوش نمی دهد و یا خود را به گوش ندادن می زند
امدم اینجا تا با شما حرف بزنم و بخواهم تکلیف دو جوان را مشخص کنید و اینقدر سخت نگیرید
پدر ریحانه خنده ی تلخی بر لبش نشست و گفت حاج اقا من حواسم به دخترم هست و خوب می دانم چه می کنم شما ناراحت نباشید
اما حاج اقا هر چه اصزار کرد تا دلیل این همه سخت گیری را بداند او جوابی نداشت و فقط حرف را عوض می کرد
بالاخره حاج اقا عصبانی و بی نتیجه برگشت
بعدا که محمد علی را دید با عصبانیت گفت: من اگر جای تو باشم می روم سراغ یک دختر دیگر چرا که این پدر اصلا قصد شوهر دادن دخترش را ندارد و تو فقط معطلی و بیکار
برو جوان و یک زندگی درست شروع کن که در این پدر وفا نیست
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…