مصلحت دوست قسمت هفتم
محمدعلی حالا دیگر برای ازدواج مصمم شده بود انقدر به این و ان متوسل شد و انقدر این و ان را فرستاد تا بالاخره توانست با ان همه دوندگی برای ریحانه انگشتری را به عنوان نشان بفرستد
اما خودش اجازه ی ورود به خانه ی دایی را نداشت
قرار شد شب تولد ریحانه بروند و محمدعلی بابت تولد ریحانه علاوه بر انگشتر دو النگو هم هدیه خرید کلی شیرینی و خوردنی و دسته گلی بزرگ فقط حیف که خودش نمی توانست برود
اخر شب خواهر محمدعلی انقدر از برادرش گفت و گفت تا ریحانه و پدرش را راضی کرد به عنوان تشکر کمی با او تلفنی صحبت کنند
موقعی که تلفن را دادند به ریحانه انقدر هول کرد و به سختی حرف زد که صورتش از خجالت سرخ سرخ شده بود
ان شب که تمام شد و مدتی گذشت باز محمدعلی تاب نیاورد انقدر به دایی زنگ زد و چرب زبانی کرد تا اخر اجازه ی صحبت تلفنی با ریحانه را گرفت
ریحانه فقط گوش بود و محمدعلی انقدر حرف می زد که گاهی تلفنشان یک ساعت طول می کشید
ریحانه از لابلای حرفهای محمدعلی فهمید چقدر با هم فرق دارند انگار دو دنیای متفاوت و این برای او بسیاربسیار سخت بود
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…