مصلحت دوست قسمت پنجم
عمه اخر شب خبر رفتنش به خانه ی برادر و خواستگاری را برای پسرش تعریف کرد
و محمد علی با شنیدن انها حسابی جا خورد و عصبانی شد و داد و فریاد به پا کرد که چرا ندیده به خواستگاری دختری رفتید که من تا به حال او را ندیدم
اخر پدر ریحانه از وقتی بچه های عمه خانم بزرگ شده بودند دخترش را به انجا نبرده
و حالا محمدعلی که تا حالا دختر دایی خود را ندیده بود حسابی از این خبر شوکه شد عمه خانم سعی می کرد پسرش را ارام کند از محاسن ریحانه گفت از اخلاقش و انقدر گفت و گفت تا پسر کمی ارام شد اما باز هم معتقد بود تا او را نبیند و حرف نزند هیچ چیزی را قبول نخواهد کرد
عمه که دید پسرش ارام شده رفت تا بخوابد اما محمد علی تا صبح از فکر این کار مادرش خوابش نبرد و و دائم تمام حرفهای مادرش را مرور می کرد
صبح زود محمد علی بیدار شد و انقدر پا پیچ مادرش شد تا زنگ بزند و قرار ملاقاتی با دختر بگیرد
بالاخره عمه خانم زنگ زد ولی پدر ریحانه از این حرف عصبانی شد و نزدیک بود همه چیز بهم بخورد بالاخره عمه خانم انقدر حرف زد تا بالاخره برادر را کمی ارام کرد ولی اخرش هم نتوانست اجازه بگیرد تا ریحانه و محمد علی همدیگر را ببینند چرا که پدر ریحانه تنها شرطش برای ورود داماد به انجا را ساختن خانه دانسته بود و محکم هم روی حرفش بود
بعد از تلفن، محمد علی کلافه و حیران شده بود گاهی به دایی و گاهی به بخت خودش نفرین می کرد
سه ماه گذشت و تمام مردم می دانستند ریحانه و محمد علی با هم نامزد شدند اما انها که در یک شهر نبودند وفاصله ی خانه ها هم تقریبا یک ساعت بود و همین باعث میشد هر دو کلافه شوند و این برای ان دو بسیار بسیار سخت بود
روزها همچنان به سختی می گذشت…
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…