مصلحت دوست قسمت چهارم
رفتار ریحانه در عروسی اگر چه مادرش را بسیار عصبانی کرده بود اما همسایه ها و فامیل همگی شیفته ی اخلاق و روحیات او بودند انقدر که حرف ریحانه خانه به خانه می پیچید و حیا و ایمان او سر زبانها افتاده بود خیلی ها هم از صبوری او در ان اتاق و بازیش با کودکان خیلی خوششان امده بود
خلاصه این حرفها باعث شده بود سیل خواستگارها به طرف منزل انها سرازیر شود
پدر که روزی سه چهار خواستگار را رد کرده بود کلافه و حیران به خانه می امد و اوقات خودش و خانواده را حسابی تلخ می کرد او اصلا قصد شوهر دادن دخترش را نداشت از نظر او دختر باید حداقل 30سال داشته باشد تا بتواند شوهر کند
عمه که ان شب حسابی مبهوت رفتار ریحانه بود و خبرها را کم و بیش داشت بدون مشورت با پسرش شال و کلاه کرد و رفت خواستگاری ریحانه و انقدر زبان چربی کرد تا بالاخره پدر راضی شد این دو را برای هم در نظر بگیرد
عمه که خود را برنده می دانست خوشحال و شاد به خانه برگشت
ریحانه شب تازه از جریان اگاه شد و از اینکه پدر بی مشورت این تصمیم را گرفته ناراحت شد و اعتراض کرد
اما پدر چهره درهم کشید و با صدایی بلند فریاد زد اختیاردار تو منم به هر کس دلم بخواهد شوهرت می دهم و تو کوچکتر از این هستی که خوب و بد خودت را تشخیص دهی
این حرفها انقدر برای ریحانه سخت بود که تا سه روز فقط گوشه ای می نشست و برای خودش گریه می کرد ان هم به دور از چشم مادر و پدر
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…