هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت26
حال علی خیلی خوب شده بود او. برای جبران محبتهای پیرمرد به او قول داده بود یک ماه در کارها کمک کار او باشد
پیرمرد مهربان که اسمش غلام علی بود قبول نمی کرد و می گفت: تنها بخاطر خدا از او پرستاری کرده
اما علی که پسر قدردانی بود راضی نمی شد بالاخره انقدر اصرار کرد تا پیرمرد راضی شد
علی صبحها با صوت قران پیرمرد از خواب بیدار می شد
غلام علی نماز شب خوان بود و بعد از نماز قران را با صدای بسیار زیبایی قرائت می کرد و انقدر می خواند تا لحظه ی اذان شود
علی عادت کرده بود صبحها به محض شنیدن قران کنار پیرمرد بنشیند و به خطوط قران نگاه کرده یاد بگیرد
بعد از نماز و صبحانه تا شب با پیرمرد بود و در کارها مخصوصا کارهای سخت کمک و همراه خوبی می شد
غلام علی از زرنگی و چالاکی علی و همچنین هوش سرشاری که داشت خیلی خوشش می امد
انگار خدا پسری به او داده بود کم کم محبت دو طرفه شد و مثل پدر و پسر شدند و غلامعلی از فرصت بدست امده استفاده کرده علی را با اداب تلاوت قران اشنا می کرد
و علی هم که صوت زیبای قران را از پدر ارث برده بود خوب و درست و حتی زیباتر از غلامعلی قران را تلاوت می کرد و حالا یاد گرفته بود کل قران را به زیبایی بخواند
هوش سرشار علی باعث شده بود بعد از چندبار تلاوت به راحتی ایات را حفظ کند
پیرمرد پیشرفت علی را می دید و بیشتر شیفته ی اخلاق او می شد
علی رابطه ی صمیمی با غلامعلی پیدا کرده بود بطوری که تمام اتفاق ان روز و حتی قتل را برای پیرمرد تعرریف کرد و از او مشورت خواست
پیرمرد هم که مرد مومن و با زکاوتی بود از او خواست خود را معرفی کند و همه چیز را به خدا بسپارد
علی هم بعد از انکه یک ماه تمام شد از غلامعلی خداحافظی کرده خود را به اولین کلانتری معرفی کرد
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید