زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت26

05 اسفند 1399 توسط زينب صالحي هاردنگي

حال علی خیلی خوب شده بود او. برای جبران محبتهای پیرمرد به او قول داده بود یک ماه در کارها کمک کار او باشد 

پیرمرد مهربان که اسمش غلام علی بود قبول نمی کرد و می گفت: تنها بخاطر خدا از او پرستاری کرده 

اما علی که پسر قدردانی بود راضی نمی شد بالاخره انقدر اصرار کرد تا پیرمرد راضی شد

علی صبحها با صوت قران پیرمرد از خواب بیدار می شد 

غلام علی نماز شب خوان بود و بعد از نماز قران را با صدای بسیار زیبایی قرائت می کرد و انقدر می خواند تا لحظه ی اذان شود 

علی عادت کرده بود صبحها به محض شنیدن قران کنار پیرمرد بنشیند و به خطوط قران نگاه کرده یاد بگیرد 

بعد از نماز و صبحانه تا شب با پیرمرد بود و در کارها مخصوصا کارهای سخت کمک و همراه خوبی می شد

غلام علی از زرنگی و چالاکی علی و همچنین هوش سرشاری که داشت خیلی خوشش می امد 

انگار خدا پسری به او داده بود کم کم محبت دو طرفه شد و مثل پدر و پسر شدند و غلامعلی از فرصت بدست امده استفاده کرده علی را با اداب تلاوت قران اشنا می کرد 

و علی هم که صوت زیبای قران را از پدر ارث برده بود خوب و درست و حتی زیباتر از غلامعلی قران را تلاوت می کرد و حالا یاد گرفته بود کل قران را به زیبایی بخواند

هوش سرشار علی باعث شده بود بعد از چندبار تلاوت به راحتی ایات را حفظ کند 

پیرمرد پیشرفت علی را می دید و بیشتر شیفته ی اخلاق او می شد 

علی رابطه ی صمیمی با غلامعلی پیدا کرده بود بطوری که تمام اتفاق ان روز و حتی قتل را برای پیرمرد تعرریف کرد و از او مشورت خواست

پیرمرد هم که مرد مومن و با زکاوتی بود از او خواست خود را معرفی کند و همه چیز را به خدا بسپارد

علی هم بعد از انکه یک ماه تمام شد از غلامعلی خداحافظی کرده خود را به اولین کلانتری معرفی کرد

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید

zendegi
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 3 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به قلم خودم داستان دنباله دار علی غلامعلی قسمت26

موضوعات: بدون موضوع, داستان لینک ثابت

نظر از: اله‌صوفی [بازدید کننده]
اله‌صوفی
5 stars

سلام
توی این یک ماه از مادرش خبر نمیگرفت ؟
حال مادرش چطور بود ؟

1399/12/06 @ 18:26
پاسخ از:  
  • یارب از ابر هدایت برسان بارانی
  • زیبایی های زندگی
  • از کتابی که خوانده ام
  • انچه از ما منتشر شد
5 stars

سلام ممنون بابت یاد اوری اینو یادم رفته بود فرمودید نوشتم

1400/01/05 @ 01:17
نظر از: پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب [عضو] 
  • منتظر پرور
5 stars

سلام وخداقوت زیبا قلم زدید

1399/12/09 @ 09:59


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس