هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت 14
قسمت 14
حاج جواد از بیمارستان مرخص شد و هنوز یک روز کامل در خانه نبود که همسرش که برای عیادت گل سیما رفته بود نفس زنان او را صدا زد
اری خبرهایی بود از جنس تولد و نو شدن
از جنس امید و زندگی
در بیمارستان وقتی گل سیما چشم باز کرد وروجک شکمویی را دید که دست و پای کوچکش را به شکم مادر می زد و با ولع خاصی سعی می کرد شیر بخورد اولین احساس مادری را در رگهایش حس کرد
چشمان گل سیما غرق اشک شد و او را محکم به خود چسبانید و همانجا اسمش را علی گذاشت
حاج جواد هم با همین اسم برایش اذان گفت
یک پسر فعلا تنها سهم گل سیما از این دنیای بی وفا بود شاید دنیای گل سیما فرزند زیباتر شود و تمام غم های گذشته را فراموش کند
خدا را شکر مادر و فرزند مشکلی نداشتند و خیلی زود مرخص شدند
همه ی اهالی به دیدن فرزندش امدند و حاج جواد به یاد دوست عزیزش ولیمه ی قدم نو رسیده را در همان منزل حاج علی فراهم کرد
خیلی ها برای این قدم نو رسیده هدیه اوردند انقدر هدیه جمع شد که نداشتن سیسمونی برای گل سیما غم بزرگی نبود
یک هفته ای از به دنیا امدن علی می گذشت و خانه تازه داشت جان می گرفت
که سر و کله ی پسرهای حاج علی پیدا شد
انها خیلی رک و راست حرفشان را به گل سیما زدند و تا اتمام انحصار وراثت از او خواستند خانه را ترک کند
زن حاج جواد که مثل همیشه امده بود تا به گل سیما سری بزند وقتی حرفهای انها را شنید دوید و همه چیز را به حاج جواد گفت
حاج جواد هم سریع خودش را به انجا رساند
حرفها را زده بودند که حاج جواد سر رسید ولی حاج جواد انها را دوباره به سالن خانه بازگرداند
سکوت عجیبی بود همه به هم نگاه می کردند و هیچکس دلیل امدن حاج جواد را نمی دانست
حاج جواد برگه ای را از جیبش در اورد و شروع کرد به خواندن
اری این وصیت نامه ی حاج علی بود که در دست حاج جواد به امانت بود
حاج جواد یک یک اموال حاج علی را شمرد و سهم هر فرزند را مشخص کرد
در اخر مطلبی را خواند که باعث تعجب همه شد
منتظر قسمتهای بعدی باشید…