هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت 15
قسمت 15
حاج علی از انجایی که با اخلاق فرزندانش اشنا بود خانه را به نام گل سیما زده بود و برای فرزند جدید هم قطعه ای زمین و حقوق بازنستگی هم به حساب گل سیما ریخته میشد
این جمله را که حاج جواد خواند غوغا به پا شد هر کس به زبان اعتراض جمله ای می گفت
یکی از پسران حاج علی سمت حاج جواد حمله ور شده بود و دیگر برادران هم سعی داشتند انها را از هم جدا کنند
اما از انجایی که بار قبل ان امدن بچه ها و مرگ حاج علی را زن حاج جواد خوب به یاد داشت زودتر از انکه دعوا شود پلیس را خبر کرده بود
صداها که بالاتر رفت و شلوغ شد دو مامور وارد شدند و همه با ورود انها دعوا را تمام کرده متفرق شدند
حالا گل سیما مانده بود و علی کوچکش وخانه ای که همیشه از ان خودش شده بود
اینبار وضویی گرفت و دو رکعت نماز شکر خواند حس می کرد خیلی سبک شده
علی کوچک بزرگ و بزرگتر میشد او کم کم بایدبرای رفتن به مدرسه اماده میشد و این اغاز بسیاری از اتفاقات جدیدبود
قبل از سن مدرسه گل سیما همیشه در خانه از او مراقبت کرده بود اما الان با ورود به مدرسه و کینه ی کهنه ی برادران گل سیما را بیش از پیش نگران می کرد
با این حال یک هفته قبل از مدرسه به شهر رفتند و برای علی 7ساله لوازم مورد نیاز مدرسه و…. خریداری کردند
علی ذوق مدرسه داشت انقدر که در همان سالهای اول با نمرات عالی و بی نظیرش گل سیما را سر ذوق می اورد
دیگر تمام کار گل سیما این بود که برای هر نوبت دنبال یک جایزه باشد برای شاگرد اولش
علی فوق العاده باهوش بود و قدرت حفظ عجیبی داشت او همچنین خیلی خیلی از نظر اخلاقی مهربان بود و به همه ی دوستانش در دروس کمک می کرد
یکبار که گل سیما برای بردن جایزه ی علی به مدرسه رفته بود متوجه شد علی با دو نفر از نوه های حاج علی هم کلاسی است و این اتفاق برای گل سیما هم خوشحال کننده بود هم باعث نگرانیش می شد