هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت16
قسمت 15
بودن نوه های حاج علی باعث شد تا علی با انها دوست شود ان هم بدون کدورتی
اما بعد از مدتی که والدین انها متوجه این رفاقت شدند همه چیز برملا شد و حالا علی برادران و خواهران خود را می شناخت
اوایل با مادرش تندی می کرد که چرا در مورد انها با او حرفی نزده اما بعدها کمی با این مساله کنار امد ولی دیگر علی سابق نبود روز به روز از نظر درسی ضعیف می شد و دیگر مثل قبل مهربان و پر شور نبود دوست داشت گوشه ای بنشیند و به بازی بقیه نگاه کند
در مدرسه با همه دعوا می کرد مخصوصا نوه های حاج علی که بیش از همه او را ازار می دادند
گل سیما هر چقدر سعی می کرد فضای ارام تری ایجاد کند و او را به زندگی عادی خود برگرداند ممکن نبود
روزها می گذشت بدون انکه حال علی خوب شود
گل سیما تنها راه چاره را حاج جواد می دانست اما حاج جواد یک ماهی بود در بستر بیماری افتاده بود
با این حال گل سیماعلی را با خود به دیدار حاج جواد برد اما حاج جواد فقط نگاه می کرد و قادر به صحبت نبود
گل سیما هیچ راهی برای نجات علی به ذهنش نمی رسید انگار باید با این اوضاع کنار می امد و چیزی نمی گفت
علی ابتدایی را تمام کرده بود و وارد راهنمایی شد اما وضع درسی او همان بود و حتی بدتر هم شده بود
حاج جواد هم در همان سال از دنیا رفت و خانواده اش هم بعد از او همه چیز را فروختند و به شهر رفتند حالا گل سیما واقعا تنهای تنها بود با غم بزرگی که از رفتار علی داشت و کاری از دستش بر نمی امد
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…