هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت 28
در راهرو دادگاه همه به او خیره نگاه می کردند
عده ای او را سارق عده ای جنایتکار و قاتل و خلاصه تا برسد دم اتاق هزاران حرف شنید
اما دیدن مادر ، حال او را بسیار خوب می کرد
چقدر برای خانه و غذاهای مادرش دلتنگ شده بود اشکی از گوشه ی چشمش چکید و با حسرت به دست بند دستش خیره شد
دادگاه شلوغ بود و برادران و وکیلشان یک طرف و او و مادرش هم به همراه وکیلشان در یک طرف نشستند
در دادگاه علی متوجه شد که برادراش به شهر مهاجرت کرده و این سبب دفن حمید در ان قبرستان بود
دادگاه فقط به نفع برادران پیش می رفت و او هم صادقانه قتل را به گردن گرفت
با این حال نگاه بغض الود و پر کینه ی برادران بیش از پیش بود و علی فقط سعی می کرد به انها نگاه نکند و خود را با خواندن قران زیر لب ارام نگه دارد
بعد از چندبار رفتن به دادگاه و بررسی عوامل زیاد او را به قصاص متهم کردند
البته وجود افرادی که برادران علی از انها برای رسیدن به این حکم استفاده کرده بودند هم بی تاثیر نبود
علی با شنیدن حکم مثل فردی که اب سردی رویش ریخته باشند در جایش میخکوب شد و لحظاتی بعد از هوش رفت
مادرش هم حالی بهتر از او نداشت و ان شب هر دو سرم به دست شب را به صبح رساندند
بعد از چند روز علی هنوز در شوک بود و هر چه زندانیان دیگر به او امید میدادند فایده ای نداشت
رییس زندان که بارها شاهد رفتارهای علی بود مخصوصا صدای زیبای قران خواندنش او را به اتاق خود فراخواند
و به او کلید کتابخانه را داد و به او گفت تا وقتی حکم قطعی برسد به کتابخانه برو و مسئول انجا باش
علی هر چند بی حوصله بود اما قبول کرد
روز اول که وارد کتابخانه شد یک اتاق تاریک دید بدون لامپ و کتابهایی نامرتب و خاک گرفته
سریع درخواست داد و به او لامپ دادند و خود ان را عوض کرده مشغول نظافت شد انقدر تمیز و زیبا کار کرده بود که هیچکس باور نمی کرد این همان کتابخانه باشد
کم کم امانت گرفتن کتاب و خواندن کتاب در بین زندانیها رواج پیدا کرده بود و این باعث شده بود بسیاری از مشاجرات و دعواها هم کم شود و علی هم مدتی از فکر حکمش بیرون باشد
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید..