هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش....قسمت نهم
قسمت نهم
گل سیما ساکت شده بود و حاج علی هم مشغول نماز شد
بعد از نماز سرچرخاند و دید او هم پشت سرش ایستاده به نماز
هر چند گل سیما نماز خواندن را درست و حسابی بلد نبود اما حدیث دیشب باعث شده بود دیدش به خدا عوض شود
گل سیما خیلی سواد نداشت و حاج علی آرام آرام او را با نماز آشنا کرد
حتی به مسجد می رفتند تا گل سیما هم با مسجد آشنا شود هم نماز را بهتر یاد بگیرد
گاهی وقتها اشتباهات او در نماز باعث خنده و مسخره ی دیگران می شد اما گل سیما مقاوم بود انگار محکم و استوار در مسیری قدم می گذاشت که خدا برای او خواسته و راضی بود به انچه خدا برایش رقم می زند
وقتی حاج علی به گل سیما یاد داد که می تواند برای شادی روح پدرش نماز هم بخواند شوق او به خواندن نماز بیشتر شد
از آنجا که گل سیما در این دنیا تنها بود و کسی را هم نداشت به پیشنهاد حاج علی رفتند و خانه ی کوچک پدری را فروختند و همه ی پولش را که البته قیمت زیادی هم نبود برای نماز پدرش هزینه کردند
گل سیما هر روز پای قرآن خواندن حاج علی می نشست و خوب گوش میداد انگار قران مرهم دردهای کوچک و بزرگ درونش می شد
زندگی باز هم مثل اول شد گل سیما باز هم کدبانوی پر انرژی خانه شده بود و طراوت باز هم به زندگی انها بازگشت و حاج علی هم از این بابت خدارا شاکر بود
موقع محرم و صفر شد و حاج علی کم کم گل سیما را با محرم و رسم امام حسین علیه السلام آشنا می کرد
حاج علی بخاطر صدای خوبش در شبیه خوانی هم شرکت می کرد و بیشتر اوقات زینب خوان بود
گاهی وقتها در خانه برای گل سیما می خواند و او هم گوش میداد و اشک می ریخت
پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول رو در مدينه کرد که يا ايهاالرسول
اين کشته فتاده به هامون حسين توست وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
اين نخل تر کز آتش جان سوز تشنگي دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
اين ماهي فتاده به درياي خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
اين غرقه محيط شهادت که روي دشت از موج خون او شده گلگون حسين توست
اين خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمين شده جيحون حسين توست
اين شاه کم سپاه که با خيل اشگ و آه خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست
اين قالب طپان که چنين مانده بر زمين شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست
یکبار بین روضه گل سیما از حال رفت وقتی به هوش آنقدر حالش بود که مجبور شدند او را به شهر ببرند و بستری کنند
دگتر به محض دیدن بیمار دستور داد او را بستری کنند و خودش هم چند قلم دارو نوشت و به حاج علی داد تا هر چه زودتر تهیه کرده بدستش برساند
حاج علی در حالیکه قلبش به شدت درد گرفته بود از پله ها پایین رفت…
✍منتظر قسمتهای بعدی باشید….