زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت هفتم

02 بهمن 1399 توسط زينب صالحي هاردنگي

سه روزی بود که زندگی مشترک حاج علی و گل سیما آغاز شده بود 

با آمدن گل سیما خانه ی حاج علی جانی دوباره گرفت

از اتاق و سالن و آشپزخانه گرفته تا حیاط و باغچه که مثل روزهای اول سرسبز و با طراوت شده بود

گل سیما کدبانویی نمونه بود از دست پخت و تزیین غذاها  تا تمیزی خانه و وضع ظاهرش 

حاج علی مبهوت رفتارهای او می شد و فکر می کرد این نبض تپنده ی زندگی که حالا روح مرده ی خانه و حاج علی را به زندگی برگردانده بود همه در خواب است

دلش می خواست هیچوقت از این خواب خوش بیدار نشود 

کم کم همه ی ده خبر دار شدند و حاج علی هم، همه را برای شب جمعه دعوت گرفت تا ولیمه دهد 

گل سیما خودش پلوی غذا را درست کرد و حاج علی هم گوسفندی خرید و همه ی آن را کباب کرده و تقریبا شب جمعه تمام ده آمده بودند به جز فرزندان حاج علی

بعد از رفتن مهمانها گل سیما هنوز مشغول کار بود ظرفها را با دستمالی خشک می کرد و یک به یک در جای مخصوصش می گذاشت حاج علی وارد آشپزخانه شد و در حالیکه در بلند کردن ظروف و جابجایی آنها به او کمک می کرد

گفت: میخواهم پدرت را بیاورم خانه ی خودمان تا با ما زندگی کند حیف است که پیرمرد تنها باشد علاوه بر اینکه این روزها بیشتر به تو احتیاج دارد

گل سیما با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد همان شب اتاقی را برای پدر گل سیما آماده کردند و بقیه ی وسایل مورد نیاز هم قرار شد با خودش بروند و بخرند 

در این سفر مثل همیشه حاج جواد و مشهدی قدرت هم همراهشان بودند 

بالاخره بعد از ساعتها رانندگی وارد ده شدند و دوباره از میان کوچه پس کوچه ها گذشتند تا به خانه ی پدری گل سیما رسیدند 

گل سیما با اینکه در این روستا همیشه در سختی بود و زحمت، اما حس خوبی داشت و دلش برای رسیدن و دیدار پدر بی قراری می کرد 

پشت درب چوبی  رسیدند و در را کوبیدند اما هیچکس جوابی نداد 

قدری منتظر ایستادند ولی خبری نشد

درب خانه از آن درهای چوبی قدیمی بود که به روش خودش بسته می شد و کلیدی هم نداشت 

مشهدی قدرت که از همه سنش کمتر بود و رمق پایش بهتر از بقیه، بالای دیوار رفت و بعد از پریدن به داخل حیاط در را باز کرد 

گل سیما با نگرانی آن پله های سخت را طی کرد و خود را به اتاق ها رساند حاج علی و حاج جواد هم آرام آرام داشتند به بالا می رفتند که جیغ گل سیما همه را در جایشان میخ کوب کرد

گل سیما جیغ و داد زنان بیرون دوید و از مرگ پدرش خبر داد

همانوقت با 115 تماس گرفتند و آنها هم دو نفر را فرستادند 

اما تشخیص آنها این بود که پدر گل سیما همان شب عقد از دنیا رفته است 

گل سیما بی تابی می کرد و هیچکس نمی توانست او را آرام کند 

بالاخره جسم بی جان پدر را به خاک سپردند وبعد از مراسم به روستا برگشتند

منتظر قسمت های بعدی باشید….✍ 

 

 

zendegi
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 2 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به قلم خودم داستان دنباله دار زندگی مشترک قسمت هفتم مرگ پدر ولیمه گل سیما

موضوعات: بدون موضوع, داستان لینک ثابت

نظر از: اله‌صوفی [بازدید کننده]
اله‌صوفی
5 stars

سلام
چه بد !
چقدر برای گل‌سیما سخت گذشته بوده اون لحظه !

1399/11/05 @ 10:41
پاسخ از:  
  • یارب از ابر هدایت برسان بارانی
  • زیبایی های زندگی
  • از کتابی که خوانده ام
  • انچه از ما منتشر شد
5 stars

سلام بانو
بله بنظر منم داغ وقتی دوری سنگین تر میشه

1399/11/05 @ 17:10


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس