زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت22

27 بهمن 1399 توسط زينب صالحي هاردنگي

یک ربع به چهار گل سیما علی را بیدار کرد 

او هم سریع دست و رویی شست و اماده شد لباسهای مخصوص ابیاری و چکمه های بلند و پلاستیکی بعد هم از کنار دیوار بیل دسته چوبیش را برداشت و راه افتاد 

در ان تاریکی شب با چراغ قوه اش که نور تقریبا خوبی هم داشت همه جا را می دید 

انقدر در تاریکی این مسیر را امده بود که چشم بسته هم می توانست 

خلاصه رسید به زمین شروع کرد به بیل زدن و سنگهای جلوی اب را برداشت تا اب، زمین تشنه را سیراب کند بعد رفت سراغ بقیه ی جوی ها تا انها را هم اماده کند 

اما یکباره اب قطع شد هاج و واج مانده بود که چه اتفاقی افتاده 

از ابیار قبلی که داشت به سمت خانه اش می رفت پرسید او با تعجب نگاهی به علی انداخت و گفت: من فکر کردم امشب نوبت برادرانت هست اخر انها داشتند اب را به سمت زمین خودشان می بردند !!

علی با شنیدن این حرف دوید سمت زمین برادران، تا علت را بپرسد درست بود انها داشتند اب را برای زمین خود بر می داشتند که او به انها رسید با هم گلاویز شدند و یکی از انها با بیل بر سر علی زد و او بی هوش همانجا افتاد 

انها هم فرار کردند 

علی همچنان بیهوش بود و ابیار نوبت بعد او را که دید بر کول خود سوار کرده با خود برد

در راه علی کم کم به هوش امد وقتی یادش به جریان برادران افتاد از ان ابیار خواست او را بر زمین بگذارد و برود سرش کمی درد می کرد اما قدرت راه رفتن داشت 

می ترسید گل سیما او را در این وضع ببیند و پس افتد برای همین ساعتی همانجا کنار چشمه ای نشست تا حال مناسبی پیدا کند همانجا مقداری خوابید وقتی به خود امد افتاب طلوع کرده بود با همان اب چشمه کمی سر و وضعش را مرتب کرد و راه افتاد به سمت خانه

وقتی به خانه رسید در باز بود با نگرانی وارد حیاط شد و….

 

zendegi
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 2 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: ابیاری به قلم خودم حاج علی داستان دنباله دار دزدی برادران قسمت22

موضوعات: بدون موضوع, داستان لینک ثابت

نظر از: اله صوفی [بازدید کننده]
اله صوفی
5 stars

سلام
چه برادرانی !
از برادران حضرت یوسف بدتر بودن اینا که !

1399/11/28 @ 15:12
نظر از:  
  • یارب از ابر هدایت برسان بارانی
  • زیبایی های زندگی
  • از کتابی که خوانده ام
  • انچه از ما منتشر شد
5 stars

سلام بانو بله متاسفانه

1399/11/28 @ 21:46


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس