زیبایی های زندگی

خاطرات زیبای زندگی
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.....قسمت32

30 اسفند 1399 توسط زينب صالحي هاردنگي

همین که ماشین ایستاد علی کرایه را حساب کرد و با مادر وارد قبرستان شدند گل سیما با تعجب و حیران زده دنبال علی می رفت علی حرفی نزد و گل سیما با همه ی سوالات ذهنش ساکت بود

بعد از یکی دو ذقیقه رسیدند سر مزار حمید و در سکوتی سخت و سرد علی مدتی را در کنار قبرش نشست 

وقتی ایستاد اثار گریه بر صورتش نمایان بود گل سیما باز هم سکوت کرد 

وعلی باز بدون هیچ حرفی جلو می رفت و گل سیما هم بدنبالش تا رسیدند به یک اتاقک ته قبرستان 

در را که زدند اقا غلامرضا امد بیرون نگاهش به علی که افتاد از خوشحالی گریه افتاد 

بعد از در اغوش گرفتن همدیگر وارد خانه شدند  علی از غلامرضا برای گل سیما گفت از خاطرات تلخ و شیرینشان و راهنمایی های ان مرد مهربان 

اقا غلامرضا هم حسابی از انها پذیرایی کرد چیز زیادی نداشت ولی با همان داشته هایش حسابی از خجالت مهمانها در امدوقتی چهره ی شاد علی را می دید خوشحال تر میشد

چندساعتی انجا نشستند و بعد از خداحافظی ماشینی گرفتند و به سمت روستا رفتند

علی در مسجد برای بزرگ و کوچک کلاس قران داشت هم حفظ هم روخوانی 

از طرف مدارس روستا هم از او دعوت میشد تا برای بچه های مدرسه کلاسهای قرانی تشکیل ذهذ

از انطرف تمام روستا از او می خواستند تا در مراسمهای مختلف به خانه ی افراد بیاید و قران بخواند 

او به درستی جا پای حاج علی گذاشته بود و مایه ی افتخار مادر و اهل روستا بود

کم کم با راهنمایی ها و اموزشهای علی افراد زیادی در روستا حافظ قران شدند و هر کدام عامل موفقیت را استادی همچون علی می دانستند 

یکبار که علی در هوایی به شدت بارانی به خانه بر می گشت دختری را سوار بر ویلچر دیدکه در میان جوی ابی گیر افتاده و چرخش حرکت نمی کند 

علی به او کمک کرد و بعد ادرس منزلش را گرفت و او را به خانه اش رساند 

علی ان دختر را تا ان روز ندیده بود ولی گویا دختر که تقریبا همسن علی هم بود او را کامل میشناخت 

علی درب خانه ی دختر را زد و همین که امد برود دختر او را صدا زده از او خواست به او هم قران بیاموزد 

علی هم شماره تلفن خانه را داد تا دختر با مادر او هماهنگ کند و اگر مادرش صلاح دانست به او قران را یاد دهد اخر علی برای نوجوانان و جوانان روستا کلاس داشت و تا ان موقع برای دخترخانمها کلاس برگزار نکرده بود 

علی بلافاصله به خانه برگشت و با مادرش جریان را در میان گذاشت 

دختر هم همان شب زنگ زد 

و گل سیما اجازه داد دخترک هر روز به خانه ی انها بیاید و علی به او قران یاد دهد 

هرچند گل سیما هم ان دختر را نمی شناخت

روزها می گذشت و دختر در درس قران پیشرفت زیادی داشت علاوه بر انکه تقریبا بیست جزء قران هم در این مدت کوتاه به حافظه سپرده بود 

یک روز هر چه صبر کردند دختر نیامد 

گل سیما گفت حتما مریض شده یا مسافرت رفتند  اما دختر یک هفته گذشت و باز هم به انجا نرفت 

اینبار هم علی و هم گل سیما نگران دختر شده بودند

✍منتظر قسمتهای بعدی باشید…

 

 

zendegi
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به قلم خودم تربیت حافظ قران داستان دنباله دار علی قسمت32 کلاس حفظ قران

موضوعات: بدون موضوع, داستان لینک ثابت

نظر از:  
  • یک‌ نکته از هزاران
رقیه اله صوفی
5 stars

سلام بانو
خیلی جالب شد
منتظر ادامه هستم

1399/12/30 @ 22:14


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زیبایی های زندگی

زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هر كسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود صحنه پيوسته بجاست اي خوش ان نغمه كه مردم بسپارند به ياد

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حشره ی کوچکی که مامور خدا بود
  • حلزون باشیم
  • خدای من
  • داستان
  • داستان
  • داستان
  • داستان واقعی(قسمت اول)
  • دومین داستان دنباله دار
  • سومین داستان دنباله دار(وقتی خدا بخواهد)
  • شعر منتظرم منتظر واقعی این همه را دارم و باور نکن
  • من و عید بچگیام
  • من و عید بچگیام
  • چهارمین داستان دنباله دار (زندگی باید کرد...)
  • گاهی وقتها

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس